پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

قند عسل مامان و بابا

چند تا خبر درهم و برهم

سلام پسر ناز مامان باز هم بعدازظهر کاریه بابا شروع شد و منو شما موندیم و یه بعداز ظهر طولانی.این بابا چیکارا که نمیکنه.وقتی که نیست دل آدم میگیره. باز هم خوبه که الان هوا تقریبا  خوب شده و منو شما میتونیم،بعدازظهر ها رو بریم بیرون.امروز قرار بود که دوستایه مامانی بیان پیشمون،ولی بنا به دلایلی کنسل شد و قرارشد که یه روز دیگه  دور هم جمع بشیم. من و شما هم واسه اینکه خونه نمونیم،رفتیم پیش خاله لاله(دوست مامانی) و معید کوچولو. خیلی باید مراقبت میبودم که یه بلایی سر معید کوچولو نیاری،تقریبا منو خاله لاله،حرفامون رو فراموش کرده بودیم و همه حواسمون به شماها بود.دلم میخواست لااقل معید ،همسن شما بود تا زورش بهت میرسید و...
29 فروردين 1391

این روزا

جیگر مامان سلام یه چند روزی بود که کلا خطمون مشکل پیدا کرده بود و نمیتونستیم وصل بشیم جوجو جونم.ولی امروز که از رویه عادت و مثل همیشه لب تاب رو روشن کردم،انتظار داشتم مثل این چند روز قطع باشه،ولی با خوشحالی فراوان دیدم که مثل اینکه مشکل برطرف شده عزیز دلم. انگاری مامانت معتاد به اینترنت شده.   عزیزم اینروزا اتفاق جدیدی نیفتاده،روزا بابایی نیست و منو شما و گاهی خاله لاله و معید میریم بیرون.  به قول شما نی نی ها :دد دیروز هم رفتیم پارک. موقع رفتن تر و تمیز بودیم و وقتی که داشتیم بر میگشتیم خاک و خولی بودیم.از بسکه دنبال شماها دوییدیم.در اصل دنبال تو دوییدم.اوووووووووف.   وقتی رسیدیم پار...
29 فروردين 1391

عکسایه 13 بدر

عزیزم 13 بدر امسال فقط یه فرق با سالهایه گذشته داشت و اون هم این بود که،ما از ویلایه خاله فرشته اینا بیرون اومدیم و همگی رفتیم کنار دریا،ولی از اونجا که 13 بدر ما فقط تویه ویلا بدر میشه،دوباره خزیدیم همونجا   پارسا و بابابزرگ،در حال باز کردن شکلات (پارسا!مگه شکلات ندیدی مادر؟!!!!!!!) پارسا با پشمالویه معرف و بیچاره که سر آخر پر از خارهیه دریایی شده بود.طفلک پشمالو دانیال و باران و امیرمهدی پارسا در حال انجام حرکات موزون در حال کشف صدف و آشغالهای موجود پسر وسواسی مامان با دستهای پفکی آزاد و رها و بدون هیچ قید و بند ادامه عکسها http://parsapooraziz....
22 فروردين 1391

عکسایه متفرقه عید

  این گربه خاله فرشته ست که اسمش  رو میشل گذاشت.خیلی بامزه و دوست داشتنیه و کارایه جالب و با مزه ایی میکنه.اولش تو خیلی ازش ترسیدی و کلی داد و فریاد و گریه راه انداختی ولی بعدش،اینقدر با هاش رفیق شدی که سر به سرش هم میذاشتی عشق مامان اینم بنیامین دوست داشتنی که واقعا دوستت داره،ولی اینقدر میچلونتت که تو همش ازش فرار میکنی اینم دانیاله که بیشتر از همه درکت میکنه و یه دنیا عقل داره با یه عالمه حرف هایه عجیب که دهن آدم از تعجب وا میمونه از بس که این بچه فیلسوفه و این آقا هم که معرف حضورت هستش مااااااااااااااادر تو،زندگیه منی پسر،در حال انجام حرکات اکروباتیک پسر خوابیده مامانی ب...
21 فروردين 1391

حرفهای دلتنگی

پسرم،ناز گلم،قشنگم چرا اینهمه دوست داشتنت شیرینه؟چرا اینهمه نگاه کردن به تو زیباست؟چرا اینهمه با تو بازی کردن خستگی ناپذیره؟چرا اینهمه حرف زدن با تو قشنگه؟ عزیزم،کوچولویه دوست داشتنی مامان،نمیدونم،حالا که داری این نوشته ها رو میخونی،چند سالته،کجایی،چه جور پسری شدی.ولی اینو بدون که مامانی،من از لحظه به لحظه زندگی با تو لذت میبرم.از نگاه کردن به بازی کردنت،از گوش دادن به شیرین زبونیات،از مسخره بازیات ،از شیطنتات،از همه چیزهایی که به تو مربوط میشه،از بزرگ شدنت کنار ما،از شنیدن خندهات،لذت میبرم. احساس کردم که باید اینها رو برات بنویسم.     ...
21 فروردين 1391

ما اومدیم

سلام دوستایه خوب و مهربونم.سال نو رو به همتون تبریک میگم.میدونم که خیی دیر شده ولی میگن،ماهی رو هر وقت از آب بگیرید تازه ست. و اما گل پسر مامانی این اولین پست تویه سال 91 هستش جوجو کوچولویه مامانی نمیدونم که سال نود و یک،قراره چطور باشه و چه اتفاقایی برامون بیفته،ولی امیدوارم که سال خوب و پر از شادی و خوشی باشه.برایه همه ما بالاخره برگشتیم،ولی خب این روزا جز مریضی و بیماری هیچ چیز دیگه ایی برامون نداشت.انگار که باید سال جدید رو با مریضی شروع میکردیم.. از همه بدتر مریضی شما بود که خیلی همه رو نگران کرده بود ،چون شما تب کرده بودی،اونم از نوع ویروسیش،تبت اینقدر بالا بود که احتمال تشنج داشت.سه شبانه روز چشم رویه هم...
20 فروردين 1391
1